اسامی کتاب های موجود

ردیف نام کتاب نویسنده گزیده ای از کتابترجمهانتشارات کد کتاب موجودی
۱آبشوران
علی اشرف درویشان پور


بعد از ظهر پنجشنبه بود؛
مثل همه پنجشنبه‌ها
خاموش و دلگیر و کمی هم خوشی تعطیلی جمعه.
اواخر پاییز بود. اتاق هنوز
نم داشت. یک هفته پیش
سیل آمده بود. بابام زیر
کرسی خوابیده بود. آفتاب
روی دیوار کاهگلی حیاط رنگ می‌باخت؛ دلم می‌خواست
آفتاب نرود. هیچ وقت نرود و مشق‌هایم خود به خود نوشته بشوند و بابام از خواب بیدار نشود
نشرچشمهSAK-L-N1۱

۲همه دروغ می گویند
ست استیونر


در پایان یک روز معمولی در اوایل قرن بیست و یکم، با جست و جوی انسان ها در اینترنت، هشت تریلیون گیگابایت داده جمع می شود. این اطلاعات حیرت انگیز - که در تاریخ بی سابقه است - می تواند چیزهای زیادی درباره اینکه ما چه کسی هستیم به ما بگوید - ترس ها، خواسته ها و رفتارهایمان، و تصمیماتی که آگاهانه و یا ناخودآگاه می گیریم. از عمیق تا سطحی، ما می توانیم دانش شگفت انگیزی درباره ی روان آدمی به دست آوریم که در کمتر از بیست سال پیش، غیرممکن به نظر می رسید.
ريحانه عبدیگمانSAK-L-N2
۳آخرین خنده
دی.اچ.لانس


کمی برف روی زمین نشسته بود و ناقوس کلیسا تازه زنگ نیمه شب را زده بود.همهمه ای درهم و پرتوی از یک نور زرد پنهان،ناگهان در باغ خانه ای بلند و تاريك و قديمی باز شد و سه نفر سردرگم بيرون آمدند دختری با پالتوی سرمه ای و كلاه پوست،جوانی قوز كرده و كلاه به سر كه دستگاه گيرنده ای دستش بودو مردی لاغر و ريش سرخ و بدون كلاه كه از آستانه در باغ،شيب تپه را نگاه می كرد كه با يك پيچ به طرف لندن سرازير مي شد.
سعيد سعيد پورمرکزSAK-L-N3
۴تمام زمستان مرا گرم کن
علی خدایی


برای این که چهار نفر را با خودم بکشم. بعد یک دفعه همه را ول کنم بیایم این جا و یک نفر را آماده ی مردن کنم. ملافه هایش را عوض کنم. حمامش کنم. موهاش را شانه کنم و وقتی قرص هایش را می دهم یادم بیفتد که ای وای این مادر است. چقدر پیر شده و بعد مثلا از تو صحبت کنم و مادر بپرسد که حالا چه کار می کند زنده س؟ و من بگم آره چرا که نه؟ و شب که برگشتم مادر کنار تلویزیون نشسته باشد و بپرسد خوش گذشت؟ و من بگم آره حرف زدیم!خندیدیم یاد گذشته ها کردیم که دست همدیگر را می گرفتیم و زیر باران قدم می زدیم یا از این گل فروشی وقتی می گذشتیم گل می خریدیم.
مرکزSAK-L-N4
۵خیمه شب بازی
صادق چوبک


چطوره که وقتیکه مرغ و می کشن و دل و روده هاشو دور می ریزن، مرغای زنده سر اون روده های گرم با هم دعواشون می شه تا آخر سر یک کدومشون اونو تک می زنه و می بره یه جای راحتی می خوره. اما این آدما از مرده خودشون می ترسن؟
به یاد گذشته به عکس گل اندام نگاه می کرد، و زندگی گذشته اش جلوش مجسم می شد. پیش خودش خیال کرد: «سودابه چقدر به این عکس ها نگاه کرد و یه ذره نگاه خودشو اون رو نتونست برای تسکین دل من جا بذاره. حالا او خاک شده و اینا همونجور سر جاشونن. ای تف بر این دنیا
صادق چوبکجامه درانSAK-L-N5
۶از ویرانه ی محاکات
وحید پاک نیت
پدر دوزانو چندک زده بود جلو روی مادر. از وقتی که پرسیده بود هنوز درد می کند دستش روی زانوی مادر مانده بود. مامان آهسته دستش را روی دست بابا گذاشت و گفت: تو که باشی درد کجا بود؟مهر نوروزSAK-L-N6
۷خدا مادر زيبايت را بیامرزد
حافظ خیاوی


کاش رضا نمی‌رفت. اگر رضا بود، این‌قدر خجالت نمی‌کشیدم. رضا کجا رفت؟ به من نگفت کجا می‌رود. گفت می‌روم جایی، زود برمی‌گردم. گفت تو همین‌جا باش، همین‌جا جلو پنجره. دوربینش را هم انداخت گردنم. گفت پیشت باشد. گفت جایی نروی ها! حتماً مادرش او را جایی فرستاد. خب عروسیه دایی‌اش است، باید کار کند. این‌طرف و آن‌طرف بدود. ولی کاش من هم با رضا می‌رفتم
ثالثSAK-L-N7
۸جمعه را گذاشتم برای خودکشی
پیمان هوشمند زاده


من عاشق این جمله ی مردها هستم: این با بقیه فرق می کنه... در این جمله چیزی نشسته که مخلوطی از ذکاوت و حماقت است. شاید عبارت درستش خودباهوش بینی باشد. : این با بقیه فرق می کنه. یعنی: به من چه که شما بد آوردین، من شانس آوردم. : این با بقیه فرق می کنه. یعنی: تو که باهاش تنها نبودی. : این با بقیه فرق می کنه. یعنی: به تو چه؟! هر چی هم باشه درستش می کنم. یعنی: دارم می میرم براش. ته تهش یعنی: خفه شو. من اینو می خوام
نشرچشمهSAK-L-N8
۹این برف کی آمده
محمود حسینی زاد


مجید نشست پشت فرمان. راه افتادیم و از نور چراغ های رستوران ها که دور شدیم دوروبرمان را تاریکی گرفت. غلیظ. انگار غلیظ تر از قبل و همیشه. چراغ های اتومبیل به زور چند متری را روشن می کرد. باز رسیدیم به آبشار. سیروس شیشه ی تمام پنجره ها را داد پایین. هوای خنک زد تو و قطره های ریزریز آب. صدای شرشر آب در شب می پیچید و ذره های آب در نور اتومبیل مثل پولک بودند. این بار جاده و پیچ هایش رو به پایین می رفتند
نشرچشمهSAK-L-N9
۱۰پنج نمایشنامه کوتاه
ماریا آیرین


برادرم گفت«پرت و پلا می‌گویی. هیچ مردی اصلا در رودخانه نیست.»
گفتم«پاییز است. قلوه سنگ‌ها سر از آب برآورده‌اند. قوطی حلبی و شاخ و برگ‌ها دو طرف رود ریخته‌اند؛ آب فقط در وسط رود جریان دارد.»
برادرم گفت «دستم را بگیر و کمکم کن پایین بیایم.»
پرسیدم «یعنی بی‌کمکِ من نمی‌توانی بیایی؟ پا نداری یا بلایی سرت آمده؟»
صفدر تقی زادهنریمانSAK-L-N10
۱۱خاطرات خفتگان
محمدرضا رضایی راد


تمشک‌ها چیدیم و خوردیم و با خارهایش دست‌وپایمان را زخم‌وزیل کردیم. غروب که برگشتیم چند خار رفته بود توی پایم و شل می‌زدم‌. روی ایوان‌ نشستیم. پایم را گذاشت روی زانوهایش و با موچین شروع کرد به درآوردن خارها. نگاهش کردم و همان لحظه دلم برایش تنگ شد، خیلی خیلی تنگ.
فرهنگ ایلیاSAK-L-N11
۱۲آینه در آينه
محسن امام وردی


قایق ها که برسند، آفتاب گردان ها را با کاغذها و کاست می دهم بهشان برمی گردم. امیدوارم به دستت برسند. برمی گردم خانه. نمی دانم چه طوری باید با من حرف بزنی. برمی گردم خانه و به ابرها نگاه می کنم و شب ها می آیم دریا ببینمت. اگر خواستی چیزی بهم بگویی که بفهمم این ها را خوانده ای، کنار نقشه بایست و بگو «فردا آفتابی است
نشریانSAK-L-N12
۱۳هاملت در نم نم باران
اصغر عبداللهی


طغرل سبیل پرپشت حنا بسته را با انگشتانش شانه کرد. آژان از جیب یونیفرم جعبه ی چوبی سیگارهای دست پیچ مهیاشده اش را درآورد. با انبر زغالی از منقل برداشت، فوت کرد به زغال تا گر بگیرد؛ بعد سیگار را گیراند. «به منم بده مظفرجون، منم می خوام. هوس کردم. صب عادت ندارم جناب، ولی حالا تو این بارون شلاقی تهرون هوس کردم یه نخ بکشم. باورت می شه قهوه خونه چی باشی اما خلقیتا اهل دودودم نباشی؟ الآن هوس کردم.
چشمهSAK-L-N13
۱۴سارق چیزهای بی ارزش
پیام ناصر


گیتی هنوز بازنگشته بود. ظاهراً خانه را با عجله ترک کرده بود چراکه ظرف‌های غذای ظهر، شسته نشده، روی پیشخوان آشپزخانه دیده می‌شدند. یاسمین دیس ماهی را از یخچال بیرون کشید، کمی براندازش کرد و بی‌آنکه لب بزند جای اولش برگرداند. سراغ بشقاب سیب‌زمینی رفت و برشی کوچک به دهان گذاشت، کمی آن را جوید و تف کرد داخل ظرفشویی
چاپ اولSAK-L-N14
۱۵شاخ
پیمان هوشمند زاده


گفتم: چند؟
گفت: هیچ، دوزارَم نگرفت.
راست یا دروغ مهمان‌مان کرده بود. باهم بده‌بستانی داشتند که سر درنمی‌آوردم. زیاد باهاش حال نمی‌کردم. به بچه‌سوسول می‌زد. روراست، یک‌کمی از این زمینی‌ها می‌ترسیدم. نه که بترسم، حال نمی‌کردم. به هیچ‌کدام‌شان اطمینان نداشتم
نشرچشمهSAK-L-N15
۱۶اسب هایی که با من مهربان بودند
امین فقیری


امیدوار شده بودم، اما زمان نمی‌گذشت. شب تمام نمی‌شد و روز خورشید وسط آسمان گیر می‌کرد. این دو شب، خانه‌ی تک‌اتاقه‌ دادخدا بودم. دوستم می‌داشتند، هم خودش، هم کل خانواده‌اش. بیش‌تر سکوت می‌کردیم. انگار بغض جلوِ حرف زدن‌مان را می‌گرفت. فاطمه گاه‌به‌گاه قلبش می‌گرفت. به او گفته بودم که این اتاق سیاه‌شده از دود حالت را بدتر می‌کند
نشرچشمهSAK-L-N16
۱۷شبانه ها
کازوئو ايشی گورو


پس می‌فهمید چرا وقتی تونی گاردنر را خیلی واضح در شش متری خودم دیدم هیجان‌زده شدم. اول باورم نشد خودش باشد و حتماً هنگام عوض کردن آکورد، نُتی را جا انداختم. تونی گاردنر؟ مادر عزیزم اگر این‌جا بود و می‌دید چه می‌گفت؟ به‌خاطر مادرم
عليرضا كيوانی نژادنشرچشمهSAK-L-N17
۱۸خوبی خدا
ريموند كارور


لینگ تان پیش از هر چیز، بیش از هر چیز و بعد از هر چیز، خودش را مسیحی می‌دانست. این بود که وقتی خانم شریدی گفت: «کمی از خودت برایم بگو.» لینگ بی‌معطلی گفت: «من مسیحی خوبی هست.» و بعد روی صندلی‌اش راست‌تر شد؛ مثل شاگرد ممتازی که به معلمش جواب درست داده باشد.
اميرمهدی حقيقتماهیSAK-L-N18
۱۹خریدن لنین
توئياس ولف


وقتی پدربزرگ خبردار شد که می‌خواهم برای تحصیل به امریکا بروم، برایم یادداشت خداحافظی فرستاد. در یادداشتش نوشته بود: «ای خوک کثیف کاپیتالیست! پروازت خوش. دوستدارت، پدربزرگ.» یادداشت را روی برگه‌رأی قرمز چروکی نوشته بود که مال انتخابات سال ۱۹۹۱ بود ــ یکی از اساسی‌ترین اقلام موجود در کلکسیون برگه‌رأی‌های انتخابات کمونیستی‌اش ــ و همهٔ اهالی دهکدهٔ لنینگراد هم پایش را امضا کرده بودند
امیرمهدی حقیقتماهیSAK-L-N19
۲۰اینجا همه آدمها اینجوری اند
لوری مور


فرصتی نداشت تا چماق و یا چاقویش را بیرون بکشد خرس با ضربه ای شدید عمو هارم را به زمین کوبید و استخوان ترقوه اش را شکست. و بعد هم جمجمۀ عمو هارم را به زمین کوبید جودیت از صحبت های او بارها شنید بود که جمجمه انسان ها خیلی برای خرس های قهوه ای وسوسه انگیز است و آنها دوست دارند همانند گربه ای که تخم مرغ را می شکند آن را بترکانند
مژده دقیقیطیف نگارSAK-L-N20
۲۱خانواده مصنوعی
آن تايلر



شش سالم بود که مادرم فوت وفن قدرت پنهان را یادم داد. تدبیری بود برای پیروزشدن در بحث ها، جلب احترام دیگران، و در نهایت برنده شدن در بازی شطرنج، گواینکه آن موقع هیچ کدام ما از این موضوع خبر نداشتیم. با صدای بلند گریه می کردم و دست مادرم را گرفته بودم و او را به سوی مغازه ای می کشیدم که آلوی شور می فروخت. مادرم دعوایم کرد: « زبانت گاز بگیر.
مژده دقیقیدیباSAK-L-N21
۲۲۱۲ داستان
گلی ترقی



برفی ناگهانی شروع شده، فضا لبریز از غباری شفاف است و سکوتی خوب جای هیاهوی روزانه ی شهر را گرفته است. همه جا سفید است و آرام. رهگذرها، مثل سایه های خیالی، در مه ناپدید می شوند و از درختان و خانه های اطراف جز خطوطی محو دیده نمی شود. هشت سال است در پاریس زندگی می کنیم و این اولین بار است که شاهد برفی چنین سنگین هستیم. صدای مادربزرگ ته گوش هایم می چرخد: "فرشته ها سرگرم خانه تکانی هستند
نیلوفرSAK-L-N22
۲۳کشتی شکسته ها
ابراهیم گلستانمه غلیظى که برآن حوالى خیمه زده بود پراکنده شد. پرتو ماه ریگزار پهناور و خاموش را جامه‌اى نقره‌گون و زیبا پوشید. بر صفحه رودخانه نه تنها اثرى از بلم‌ها نبود بلکه هیچ موجى هم برنمى‌خاست. باز آن سکون و آرامش بر رودخانه و ساحلش حکم فرما شد. سکون و آرامش طبیعت در این لحظه به‌ سکون و آرامشى مى‌ماند که مرگ بر پیکر مرده عذاب کشیده‌اى پوشانده باشد.ابراهیم گلستاننشر کلاغ
۲۴دید و بازدید
جلال آل احمد- سلام. حضرت آقای استاد تشریف دارند؟ بفرمایید فلانی است.
- ...
صدای استاد از داخل اطاق بلند و از حیاط گذشت که با صدای کشیده می‌گفت: «آقای... بفرمایید تو... کلبه‌ی... در...ویشی... که صاحب و دربون... نداره.»
- به به! سلام آقای من! گل آوردی؛ لطف کردی؛ بیا جانم! بیا بنشین پهلوی من و از آن بهاریه‌های عالی که همراه داری برای ما بخوان، بخوان تا روحمان تازه شود. ما که فقط به عشق شما جوان‌ها زنده‌ایم...
جلال آل احمدنشر دیبا
۲۵میم و آن دیگران
محمود دولت آبادیوقتی وارد کافه‌ی فیروز شدم، اگر هم شلوغ می‌بود که نبود، می‌توانستم دقیق بروم طرف یکی از آن میزها که آل احمد نشسته بود و بایستم کنار یکی از آن صندلی‌های لهستانی با رنگ قهوه‌ای سوخته؛ و رفتم و سلام کردم و اجازه داد که بنشینم، و نشستم. بله…نشر چشمه
۲۶دیوان سومنات
ابوتراب خسروی«شفیق لاهوری در تذکره شاعران پارسی هند در باب دیوان سومنات می‌نویسد که علت آن که دیوان سومنات به تحریر درنیامد، آن نبود که اقبال اختتام نیافت، که آخرین قصیده‌اش را شاعر در برابر گزمکان دارالحکومه ولایت فارس با صدای غرا خواند، بلکه آن بود که با مصلحت لفظ در نمی‌آمد، که وقتی ناقلان ابیاتش را بر صفحات کاغذ تحریر نمودند به عین اجسادی در آمد که به هیچ طریقی به وقت حیات شبیه نبوده و رجحان بر این امر می‌آید که شعر طبیب هندی حتی اگر بر هیچ صحیفه‌ای ثبت نشود، لکن به هیئت اجساد بی‌روح نیز در نیاید.نشر مرکز
۲۷برف و سمفونی ابری
پیمان اسماعیلی«شفیق لاهوری در تذکره شاعران پارسی هند در باب دیوان سومنات می‌نویسد که علت آن که دیوان سومنات به تحریر درنیامد، آن نبود که اقبال اختتام نیافت، که آخرین قصیده‌اش را شاعر در برابر گزمکان دارالحکومه ولایت فارس با صدای غرا خواند، بلکه آن بود که با مصلحت لفظ در نمی‌آمد، که وقتی ناقلان ابیاتش را بر صفحات کاغذ تحریر نمودند به عین اجسادی در آمد که به هیچ طریقی به وقت حیات شبیه نبوده و رجحان بر این امر می‌آید که شعر طبیب هندی حتی اگر بر هیچ صحیفه‌ای ثبت نشود، لکن به هیئت اجساد بی‌روح نیز در نیاید.نشر چشمه
۲۸حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
مصطفی مستوردیشب توی پله‌های خونه لیز خوردم. بس که تند تند می‌رفتم بالا. زانوم زخمی شد. قوزک پام خراش برداشت. مادرم گفت:((حواست کجاست، دختر؟)) شب، قبل از خواب توی رختخواب مثل بچه‌ها بغض کردم و تا دیر وقت گریه کردم. به خاطر زانوم نبود. به خاطر قوزک پام نبود. تسمه کفشم پاره شده بود.نشر چشمه
بازتاب نگار
۲۹از روزگار رفته حکایت

ابراهیم گلستانتصویراو در ذهن من امروزه از عکسی ست از سالی که من یک ساله بودم. شال و عبا و زلف از زیر تاب خورده رو به بالا، قد بلند و آن سیبیل پهن پر پشت حنا بسته، با آن نگاه مهربان تنبل انگار جلد پوک کنده ی بید کهنه. آن روز او مرد، سی سالی هم از مرگش گذشته ست، اما در این سی ساله هر باری که یادش از ذهنم گذشته است با چهره ی آن عکس بوده ست.
۳۰آن گوشه دنج سمت چپ
مهدی ربیامشب، شنبه‌ شب است و اتوبان خلوت‌تر از همیشه. باد پاییزی، خنکیِ مطبوعی را از لای منفذهای بادگیرم هُل می‌دهد توی تنم. ردیف درخت‌های برهان ایستاده‌اند به تماشای حرکت سریع و مضحک ماشین‌ها. گاه به نظرم می‌آید در گوشی با هم حرف می‌زنند و کرکر می‌خندند. بهار که بشود گل‌های پوپک معطری درمی‌آورند که بوی‌شان واقعاً‌ حالم را جا می‌آوردنشرچشمه
۳۱مدیر مدرسه
جلال آل احمدهمه‌ی جیره‌خورهای اداره بو برده بودند که مدیرم و لابد آنقدر ساده‌لوح بودند که فکر کنند روزی گذارشان به مدرسه‌ی ما بیفتد. همان روز فهمیدم که از هر سه نفرشان یک نصف حقوقش را پیش خور کرده یا مساعده گرفته، یا قالی و سماور قسطی خریده و سفته‌ای داشته که باید از حقوقش کم بگذارند. حسابدار قبلی هم که زده بود به چاک و حساب‌ها درهم شده بود. نشر خرم
۳۲پاییز از پاهایم بالا میرود
لیلا صبوحی خامنه- از پشت شیشه‌ی ترک‌برداشته، درّه‌های پایین را نگاه می‌کنم که چند وجب بیشتر با کنج لاستیک‌های تقریباً صاف ماشین فاصله ندارند. درّه‌ها انگار آتش گرفته‌اند، زرد و سرخ و نارنجی.

- سایه‌ام دست‌بردار نیست. خزیده توی سرم و دارد گوشه‌و‌کنار را دنبال بقایای عکس‌های رنگ‌پریده زیر و رو می‌کند.
نشرچشمه
۳۳سرخپوست می ورد
ویلیام فاکنردرست پیش از غروب،او پشت کنده ی چوبی قرار گرفت و حرکت آهسته و رو به جلوی ردیفی از مورچه ها را دنبال کرد.تعدادی از آن ها را برداشت و با اکراه خورد.شبیه مهمانی که برای شام دعوات دارد پیش از رسیدن غذا از توی ظرف،آجیل شور بر میدارد تا خودش را سرگرم کند.فرزانه قیاسی نوعینشر یوبان
۳۴چراغ آخر
صادق چوبکمردم، دزد را وقتی که داشت قالپاق دومی را از چرخ باز می‌کرد گرفتند. قالپاق اولی را زیر بغلش قایم کرده بود و داشت با پیچ گوشتی کندوکاو می‌کرد که قالپاق دومی را هم بکند که توسری شکنندۀ تلخی روی زمین پرتابش کرد و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و پیش چشمانش سیاه شد و چند تا اوقِ خشکه زد و خودش را خیس کرد! مردم دورش جمع شدند. قالپاق از زیر بغلش افتاد رو زمین و دور برداشت رفت آن‌طرف‌تر روی زمین خوابید. یکی زیر بغلش گرفت و بلندش کرد.صادق چوبکنشرجامه دران

keyboard_arrow_up